تا حالا پیش آمده که جایی را برای اولین بار ببینید و از دیدنش حس و حال تازهای پیدا کنید و بعد از چند روز دوباره دلتان بخواهد به آنجا برگردید؟
چه چیزهایی در یک مکان نهفته است که باعث میشود ما دوباره بخواهیم آنجا باشیم؟
یا شاید چیزی از این مکان با درونیترین لایههای احساسمان متصل میشود. اتصالی که ما را به لحظات امن و خوش کودکی میبرد. بعد دوست داریم که زمان همانجا متوقف شود. یا شاید حتی یک لحظه بخواهیم زندگی همانجا بایستد. چون میترسیم این احساس امنیت تمام شود.
می خواهم بگویم نه تنها در بعضی از مکانها چنین حسی را تجربه میکنیم، بلکه ممکن است در آغوش بعضی از آدمها، در خانهی بعضیها و حتی در یک ارتباط دوستانه این اتاق بیفتد. شاید برای همان تجربهی امنیت است که میخواهیم آن را ادامه بدهیم. یا دوباره میخواهیم تکرار شود. آنقدر تکرار شود که باور کنیم امنیت داریم. حس کنیم ارزشمندیم.
بعضی مکانها حس عجیبی از امنیت و اعتماد و ارزش ایجاد میکنند. مکانها به ما دروغ نمیگویند. آنها آینه وار درون ما را به نمایش میگذارند. اما ما آدمها ... ما آدمها به خودمان دروغ میگوییم. نمیخواهیم به خودمان اجازه دهیم که با تمام خود روبهرو شود. با تمام آنچه هست. وابستگیها، ترسها، احساس بیارزشیها و ...
اینطور وقتها بیشتر از همیشه باید به خودمان دقت کنیم. اگر این دوباره سر زدن، ادامه دادن در مسیر کارآمدی و پیش روندگی زندگیاست، خوب است که ادامه پیدا کند. خوب است که دوباره به آنجا سر بزنیم. اما اگر توقف زندگی ما است، بهتر است با وجود تمام دردی که دارد رهایش کنیم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.